آيا ما مختار هستيم هر معنا از فرهنگ را با هر معنا از تاريخ در نظر آوريم و درباره تاريخ فرهنگي بينديشيم؟ هنگامي كه بشر غربي درباره جنگهاي استعماري ميانديشيد كدام معنا از جنگ را با كدام معنا از تاريخ در هم ميآميخت و چگونه تاريخ فرهنگي جنگهاي آن دوران را مينگاشت؟ پس از جنگ خليج فارس چه؟ اگر تاريخ «تاريخ فرهنگي» را تا آثار ماركس درباره سرمايه و وبر درباره اخلاق پروتستاني به عقب ببريم؛ آنگاه اين دو چه نسبتي با نگاه بودريار به جنگ خليج فارس دارد؟